به نام خداوند خورشید و ماه که دل را به نامش خرد داد راه
خداوند هستی و هم راستی نخواهد ز تو کژی و کاستی
--------------------------------------------
میاسای از آموختن یک زمان
ز دانش میفکن دل اندر گمان
چو گویی که جام خرد توختم
همه هر چه بایستم آموختم
یکی نعز بازی کند روزگار
که بنشاندت پیش آموزگار
ندانی چو گویی که دانا شدم
به هر آرزو بر توانا شدم
چنان دان که نادان ترین کس تویی
چو گفتار دانندگان نشنوی
به دانش روان را توانگر کنید
خرد را ز بن بر سر افسر کنید
ز چیز کسان دور دارید دست
بی آزار باشید و یزدان پرست